مهر باران


کدام کلمه قادر است که عظمت تو را برتابد؛ کدام زبان را یارای آن است که پرتو اندکی از تابناکی تو را جلوه گر سازد؛ کدام آیینه انعکاس شور و شیدایی توست؟
معرف تو، باران معرفتی است که درمدرسه اجتماع می بارد. هر فطرت پاک، به هنگام ورود تو، به هر اندیشه تابناک فرمان «برپا» می دهد. این نام توست که نشستگان را به قیام وامی دارد.

مهر باران
کدام کلمه قادر است که عظمت تو را برتابد؛ کدام زبان را یارای آن است که پرتو اندکی از تابناکی تو را جلوه گر سازد؛ کدام آیینه انعکاس شور و شیدایی توست؟
معرف تو، باران معرفتی است که درمدرسه اجتماع می بارد. هر فطرت پاک، به هنگام ورود تو، به هر اندیشه تابناک فرمان «برپا» می دهد. این نام توست که نشستگان را به قیام وامی دارد.
انگار به استخدام ملکوت درآمده ای و با شهریه عشق ثبت نام کرده ای. دبستان مهر آغاز تو، هیچ زنگ تعطیلی ندارد. تو بر تخته های سیاه کلمات سپید را می رویانی. درس های زندگی تو، آبشاران سبزی هستند که بر مزارع آبی افکار، عطرافشانی می کنند و فروغ تابنده ضمیر روشنت آن گونه جلوه گر است که شبهای زوایای دهلیزهای حیات را، چون روز، می کند.
یاد تو تغزل همواره دل هایی است که نور علم از آنها می تراود. تو «معلم اول» همه خوبی هایی! و رودخانه های تربیت و شکوفایی، ازدریای مواج سینه ات لبریز می شوند.
دفتر سپید دلت را که می گشایی، کبوتران آگاهی به پرواز درمی آیند؛ و بلبلکان محبت بر شاخسار درختان بلند فضایل تو، به نغمه خوانی می ایستند. تنفس تو، هوا را پاک می کند؛ بر لبانت بنفشه کلام، گل می دهد و صنوبر دلها را نیز به ثمر می نشاند؛ از سرانگشتان تو، برکت دانش در فضا منتشر می شود.
نور، اول نام توست. زمزمه محبت و ایثار از نای جان تو اوج می گیرد. عشق با تو فریاد می شود. از خلوصت ایمان می بارد. نگاهت مرغان عشقی هستند که از سرچشمه دانایی سیراب می شوند و از سرزمین تلاش، دانه برمی چینند. هر کلمه ات طنین زنگ دار قافله های روشنایی و بیداری است. ای آموزگار هرچه که خوبی است، هر فصل مدرسه هنگام امتحان تو است!
گام هایت در شکفتن جوانه های فضیلت، و غرس دانه های علم و ایمان در سرزمین پاک قلب کودکان، استوارتر باد، ای معلم علم و ایمان و عمل! به راستی که هیچ واژه ای را درهیچ کتابی، توان آن نیست که تو را بنمایاند؟ و کدام شاعر می تواند تو را بسراید؟
ای معلم! هر حرف اولی که بخواهد تو را بستاید، به آخرین حرف بدل می شود!

ای مهربان...
نصرت الله بیگی درباغی
ای مهربان معلم غمخوار دلنواز
وی یاور همیشه وفادار و چاره ساز
در باغ علم سرو قداستی و سرفراز
در کوی حلم رایت حسنت در اهتراز
از گرمی نگاه تو بس دیده ور شدند
در سایه سار مهر تو صاحب نظر شدند

پیچیده در حریر کلامت دل همه
مهر تو رخنه کرده به آب و گل همه
روشن شده ز پرتو تو محفل همه
باشد شمامه ی نفست شامل همه
ظلمت، از آفتاب تو بر باد می شود
عالم به اعتبار تو آباد می شود

مانند جان به جسم جهان جا گرفته ای
با دست علم دامن تقوا گرفته ای
شغل شریف و منصب والا گرفته ای
دنیا و آخرت همه یکجا گرفته ای
امروز چلچراغ هدایت بدست توست
گرما رویم جانب ظلمت شکست توست

تو ناخدای کشتی بحر زمانه ای
دریای عشق و مرحمت بی کرانه ای
فرهنگ و دین جامعه را پشتوانه ای
فیض نسیم رحمت حق را نشانه ای
دانش بود چو مهر و فروزنده اش تویی
فردای ما بساز که سازنده اش تویی

بیگی نگفت آنچه که شاید برای تو
افسوس نارساست قلم در ثنای تو
باید نهاد روی ارادت به پای تو
باید ستود همت بی انتهای تو
دروازه تعالی دانش وران تویی
میراث دار جمله پیغمبران تویی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد